مفخر اولياء العارفين شيخ مجدالدين اسماعيل سيسي
تقدیم به استاد دکتر محمد علی موحد
آذربايجان از تكوين تاريخ ايران، جايگاه ممتازي در دين، فضيلت، معنويت، فرهنگ و تمدن ايران داشته و در پيشرفت و تكامل فرهنگ و معنويات ايراني در طول تاريخ نقش برجستهاي داشته است. از قرن هفتم به بعد در زمان ايلخانان ايران (جانشينان چنگيزخان) به علت تسامح و تساهل مذهبي و فرهنگي، كانونهاي فرهنگي و خانقاهها و تكايا بيشتر در آذربايجان متمركز بود. كثرت عدهاي از صوفيان و عارفان در قلمرو ايلخانان و وجود خانقاههاي بيشمار در تمام بلاد ايران و حمايتهاي مادي و معنوي فرمانروايان و اظهار ارادت وزراي ايراني به اهل تصوف، گرويدن بيشتر ايلخانان به اسلام، يك نوع آزادي مذهبي فرهنگي در ايران به ويژه در آذربايجان باعث ايجاد خانقاهها در تمام روستاها و شهرها گرديد، عارفان و صوفيان در خانقاههاي خود مشغول ارشاد و راهنمايي مردم را به عهده داشتند و در بعضي مواقع اين خانقاهها ملجا و پناهگاه مردم ستمديده بود كه لختي از دست جباران زمان در امان باشند. حكومت ايلخانان در آذربايجان نقطه عطفي درباره عرفان و تصوف ايراني بوده است.
به موازات ايجاد خانقاههاي عارفان و صوفيان در آذربايجان بزرگترين حوزههاي علمي و فرهنگي معروف به حوزههاي اربعه (ربع رشيدي، شام غازان، رصدخانه مراغه، سلطانيه) توسط وزراي ايراني ايلخانان در آذربايجان تاسيس شد و خانقاههاي ويژهاي جهت عارفان در اين حوزههاي فرهنگي و علمي ساخته بودند. وزراي ايراني ايلخانان براي معيشت و گذران زندگي اهالي خانقاهها و حوزههاي علمي موقوفات زيادي اختصاص داده بود كه اهالي خانقاهها و مراكز علمي دغدغه معيشت زندگي نداشته باشند. رشيد الدين فضلالله و خواجه غياث الدين علاوه بر كمكهاي مادي به خانقاهها، تمايل و اظهار ارادت و خضوع در برابر مشايخ و بزرگان و عارفان توجه خاصي به آنها ميكردند. يكي از علل پيشرفت عرفان و تصوف در آذربايجان همين كمكهاي وزراي ايلخانان بود كه در كتابهاي «تاريخ مبارك غازاني»، صفوت الصفاي ابن بزاز» و در مجموعه مكاتبات خواجه رشيدالدين فضلالله مندرج است. علاوه بر كمكهاي اوقافي، خيرات مبرات نذورات و صدقات بيشتر به شيخ كبير صفيالدين اردبيلي اختصاص داشت. در نهايت صوفيان صفوي و پيروان شيخ كبير در اوايل قرن دهم از گوشهي خانقاهها بيرون خزيدند و با تغيير مذهب و ترك زندگي روحاني و عرفاني سلسلة صفويان را تاسيس كردند و به اين ترتيب اولين حكومت فراگير ملي بعد از ۹۰۰ سال در ايران شكل گرفت.
بيشتر شاعران آن دوره در كسوت عارف و صوفي اظهار وجود ميكردند و براي خودشان خانقاه و زاوية اختصاصي داشتند مثل همام تبريزي- شاه قاسم انوار، شمس مغربي، عطار، شيخ محمود شبستري و … و از اين طريق به غناي فرهنگ و ادب ايراني ميافزودند. در قرون ششم و هفتم هجري دو مكتب بزرگ عرفاني وجود داشت، يكي در غرب ايران بنام سهرورديه و ديگري در شرق ايران بنام كبرويه، عرفا و صوفيان آذربايجان بيشتر از هر دو مكتب تاثير پذيرفته بودند.
فخر اولياءالعارفين مجدالدين اسماعيل سيسي هم ولايتي شيخ محمود شبستري و هم عصر وي در سيس از محال ارونق بسيار بسيار بزرگ بوده است و در وقت خود كعبه طالبان و قبله راغبان بوده است و از اطراف و جوانب عالم رو به جانب آن مطلب طالبان ميداشتند و از دولت تربيتاش به مراتب عالي مشرف گشتهاند. ده سال در مكه و مدينه مجاور بود و بخدمت دويست و بيست دو شخص از مشايخ كبار روزگار خود رسيده است و به ارشاد هر يك از ايشان مشرف گشته است.
طرفه بزرگي ز بزرگان دين | ناصيهاش مطلع شمس يقين | |
گشته مزاجش ز طريق مجاز | همتش از كون و مكان بينياز | |
سر چو زند از دل وي جوش درد | لرزه فتد بر فلك لاجورد | |
روضة اطهار |
بزرگان و عارفاني كه خدمت شيخ اسماعيل سيسي رسيدهاند و از شرف ارشاد وي بهرهمند گشتهاند؛ مولانا محمد شمس مغربي، شيخ زينالعابدين خوافي، سيد قاسم انوار تبريزي، پير محمد گيلاني، مولانا محمود خطيب قزويني، مولانا حاج محمد عصار تبريزي، مولانا ضياالدين بزازي تبريز، خواجه خواند. خواجه پير شيخ حامد و برادرش خواجه مشايخ، خواجه ابراهيم كججي، مولانا كريم الدين مياواني، مولانا ظهرالدين، مولانا محي الدين مياواني و مولانا رضي الدين و پير تاج تولمي (فومني) از جمله مريدان شيخ اسماعيل سيسي بودهاند. در روضات الجنان و جنات الجنان آمده است كه: به خط شريف حضرت عارف بحق خواجه عبدالله خلوتي قدس سره ديده شده است كه حضرت شيخ اسماعيل سيسي قدس سره فرمود كه در مكه شيخي داشتيم نام وي جمال الدين شيرازي پنج شش سال در مكه در خدمت او بودم، دائم حكايت قطب كردي، من گفتم چه باشد كه قطب را به من بنمايي؟ تا اينكه روزي شخصي سر پا برهنه خلوت ما درآمد و گفت گرسنهام چه داري بيار شيخ را بسيار نان بقسمات كه حجاج آورده بودند بسياري از آن بياوردند قرصهاي جويني هم داشتيم با پارههاي شير شتر بياورد و گفت: تريد كن، كرديم، آن را بخورد و بيرون رفت، تا آنجا بود اختيار از من رفته بود، چون بيرون رفت گفتم شيخنا اين چه كسي بود؟ گفت، قطب اين روزگار اين است. گفتم چه كنم ديگر او را توانم دريافت؟ گفت مسكن او كوهي در طائف باشد، اجازه خواستم و برفتم، بعد از چندي سحري به دروازة طائف رسيدم. ديدم آن شخص ركوه آب در دست و انبانچه بر دوش مبارك بسته و عصايي با خود دارد. بيرون آمد و برفت، من نيز متعاقب وي برفتم هر چند قدمي كه ميرود بر ميگردد به قهر بر من نظر ميكند و همچنين ميرود و من در عقب وي ميروم تا بر سر سه راه ايستاديم، بنشست، من از دور بنشستم گفت: مولانا اسماعيل سيسي اين يك راه را به حد بغداد است اگر به ديار خود ميروي برو، اين راه به ديار مصر و مغرب ميرود اگر به مصر بروي اينك راه برو، و اين راه ديگر به ويراني ميكشد تو مرد به سلامت مينمايي با ما همراهي نتوان كرد. گفتم حسبته الله من آن درويشم كه در مكه در خدمت شيخ جمال الدين شيرازي به خدمت شما رسيدم و به حواله آن بزرگوار به خدمت شما آمدهام مرا از صحبت خود محروم مگردان. انبانچه را گشود دو سه تا نان با دو سه مويز طائفي به من داد و سه تا خود خورد وقت نماز ظهر رسيد از ركوه وضو ساختيم و نماز گزارديم و برفتيم تا به مغرب بموضعي رسيديم. ميبينيم كه قريب به سيصد توده ريگ زرد كه منجمان در شيشه جهت وقت و ساعت، پاك كرده، توده توده كرده، آنجا فرود آمده و نماز شام و نماز خفتن بگزارديم بعد از نماز بر توده ريگي ميبينم ستوني از نور به آسمان متصل است حيران آن انوار شدم، بعد از لحظهاي از هر توده آوازي، بر اين منوال در غايت صفا و بلندي ميآيد و مجموع سورهي تبارك الذي بيد الملك ميخوانند نصفي از شب بدين منوال گذشت در آخر شب يك لحظه ساكت شدند و باز آغاز كردند و ميخواندند تا بدينجا رسيدند كه قل هو الرحمن آمنا عليه توكلنا اين آيه را مكرر ميخوانند. حضرت قطب در سماع درآمد و مرا نيز در سماع كشيد تا صبح صادق سماع كرديم و ميخوانديم. ما گاه به پا خاسته و چندانكه پا را طاقت بودي ميرقصيديم و گاه به پهلو چون صبح برآمد تيمم كرديم و نماز گزارديم گفت: مولانا اسماعيل سيسي چگونه شبي گذشت؟ گفتم «ليلة القدر من الف الشهر» گفت ميداني اين تودههاي ريگ چيست؟ گفتم نه گفت خداي تعالي سيصد پيغمبر را بعضي به گرسنگي و بعضي به غلبة شپش كشته است و اين سيصد توده مزار ايشان است. گفت: چرا نميپرسي كه اينها از انبياء بني اسرائيلاند ميبايستي كه تورات و انجيل خواندندي اينها را با قرآن چكار؟ گفت ميخواستم سئوال كنم. فرمود كه: آري رسول ما (ص) در عالم ارواح معلم انبيااند، مجموع انبياء قرآن را بر رسول (ص) خواندندي و از او ياد گرفتندي. حضرت شيخ اسماعيل سيسي قدس سره اين حكايت را به پدر اين ضعيف مولانا محمد مغربي رحمتاله گفته بودند و اين ضعيف عبدالرحيم خلوتي از ايشان شنيدم.
و اين حكايت ديگري است بخط عزيزي كه از حضرت شيخ اسماعيل قدس سره شنيده و نوشته است. در آن ده سالي كه حضرت شيخ اسماعيل رحمت اله در مكه معظمه مجاور اكابر و اشراف و حضرت قطب بود. يكي از اين سالها خواجه ابراهيم بن خواجه احمدشاه كججي رحمت اله به مكه تشريف بردهاند. حضرت شيخ اسماعيل شنيدهاند كه ايشان تشريف آوردند. عزم ديدن وي كردند و فرمودند كه شيخ زادة شهر ماست از خانواد بزرگ است برويم او را دريابيم، آمدند خواجه ابراهيم را دريافتند، خواجه ابراهيم از حضرت شيخ اسماعيل سوال كردند كه در اينجا به خدمت اقطاب رسيديد؟ فرمودند بلي مكرر رسيديم. خواجه التماس كردند كه نوعي فرمايند كه فقير هم به خدمت يكي از ايشان برسم حضرت شيخ فرمودند كه در عقب كوه عرفات موضعي است كه قطب زمان آنجا باشد و نام وي شيخ ابوبكر شيرازي گاهي به خدمت او ميرويم، خواجه ابراهيم الحاح بسيار كردند كه به خدمت شما آنجا برويم، گفتند بسيار راهي است شب به راه افتادند و برفتند چون آفتاب بلند شد آنجا رسيدند ديدند كه حضرت قطب پشت بر سنگي داده رو به آفتاب كرده دراز شده است. حضرت شيخ فرمودند كه، محل خوبي است جماليتش غالب است نزديك برفتند و سلام كردند. حضرت قطب برخاست و جواب سلام بگفت و پرسيد كه اين شخص از كجاست؟ حضرت شيخ فرمودند كه شيخزاده تبريز است به خدمت شما آمده است. حضرت قطب خواجه ابراهيم را پرسش نمود. خواجه ابراهيم از حضرت شيخ اسماعيل التماس كردند كه درخواست كنيد كه حضرت قطب تلقين ذكر «يا حي يا قيوم» به فقير نيز بكنند حضرت شيخ قبول كرد و حضرت قطب وي را تلقين ميكند بعد از آن خواجه ابراهيم ميپرسد كه مقام قطبيت به شما چون رسيد؟ فرمود كه من مرد تاجر بودم به مكه آمدم به خدمت قطب زمان مشرف شدم و مدتي خدمت وي كردم او جاي خود را به من داد فقير هر چه داشتم صرف فقرا كردم. ديگر خواجه ابراهيم پرسيد كه ايشان از كجا حاصل كرده بودند؟ آستين خود را فشاند ما ديديم كه هر دوي ما از ايشان يك تير پرتاب دور افتاديم و ديگر او را نديديم به مكه مراجعت كرديم.
در يك نوشته ديگري از خواجه عبدالله خلوتي نقل شده است كه شخصي در حال موت در تبريز وصيت ميكند كه وقتي او را در قبر مينهند شيخ اسماعيل سيسي قدس سره تلقين او كند چنين كردند. چون شيخ اسماعيل تلقين آن ميت خواند در قبر مكث طويل نمود چنانكه از عصري تا مغرب در آن قبر بوده بعد از بيرون آمدن از قبر سؤال كردم كه سبب اين قدر مكث چه بود؟ فرمودند: تا سؤال نكير و منكر و جواب اين عزيز را نشنودم برنخاستم. قبر او در چرنداب در محوطه مولانا عبدالصمد بوده شيخ اسماعيل فرمود كه: قبر شخصي جعفر نام در اين قرارگاه است كه زماني راهدار و تمغاچي بود. مدفونين اين مقبره مجموع از او در زحمت هستند.
يكي از مريدان شيخ اسماعيل سيسي مولانا محمد شيرين مغربي است. عبدالرحمن جامي در كتاب نفحات الانس مينويسد وقتي شيخ اسماعيل رحمت اله عليه درويشان را به چله مينشانيد خدمت مولا مغربي را طلب داشته مولانا مغربي اين غزل را ساخته به عرض شيخ اسماعيل رسانيده است.
ما مهر تو ديديم ز ذرات گذشتيم | از جمله صفات از پي آن ذات گذشتيم | |
در خلوت تاريك رياضات كشيديم | در واقعه از سبع سماوات گذشتيم | |
ديديم كه اينها همه خواب و خيال است | مردانه از اين خواب و خيالات گذشتيم | |
با ما سخن از كشف كرامات نگوئيد | چون ما ز سر كشف كرامات گذشتيم | |
اي شيخ اگر جمله كرامات تو اين است | خوش باش كزين جمله كمالات گذشتيم | |
اينها به حقيقت همه آفات طريقاند | ما در طلب از جمله ز افات گذشتيم | |
بسيار ز احوال مقامات ملافيد | با ما كه ز احوال و مقامات گذشتيم | |
وز مدرسه و درس و مقالات برستيم | وز شبهه و تشكيك و سؤالات گذشتيم | |
وز كعبه و بتخانه و ز نار چليپا | وز ميكده و كوي خرابات گذشتيم | |
از خانقه و صومعه و مدرسه رستيم | ز اوراد رهيديم و ز آفات گذشتيم | |
چون جمله جهان مظهر آيات وجودند | اندر طلب از مظهر آيات گذشتيم | |
ما از پي نوري كه بود مشرق انوار | از مغربي و كوكب مشكات گذشتيم |
چون شيخ اسماعيل اين غزل را شنيد وقت وي خوش شد و استحسان نمود و شمس مغربي را از خدمت چله نشيني معاف كرد. عبدالرحمان جامي شيخ اسماعيل را از اصحاب نورالدين عبدالرحمن اسفرايني و از طريق او به شيخ شهابالدين سهروردي ميرساند. يكي ديگر از مريدان شيخ اسماعيل سيسي حضرت شيخ كمال خجندي از اكابر دين و صاحب علوم و اشتغال وي به شعر است به قصد زيارت بيت الله به تبريز ميآيد و بعد از معاودت از زيارت در وليان كوه تبريز ساكن ميشود. يكي ديگر از مريدان شيخ اسماعيل مولانا حاج محمد عصار تبريزي صاحب كتاب مهر و مشتري است كه هم عصر حضرت شيخ كمال خجندي بارها باهم به خدمت حضرت شيخ اسماعيل مشرف شدهاند و از مشرب شيخ بهرههاي تمام بردهاند.
دو نفر ديگر از مريدان شيخ اسماعيل سيسي خواجه عبدالحي مشهور به خواجه پير شيخ و ديگري خواجه مشايخ شعر ميگفته و تخلص حامدي ميكرده است هر دو از تربيت يافتگان شيخ اسماعيل بودند. وقتي حضرت شيخ اسماعيل قدس سره در تبريز تشريف داشتند در مسجد شيخ ابراهيم جويناني قدس سره به سر ميبردند و خواجه پير در خدمت شيخ اسماعيل بودند. روزي از روزها كه مردم به سير گشت ميرفتند در خدمت حضرت شيخ اسماعيل تنها بود شيخ از خلوت بيرون آمد كه تجديد وضو كند خواجه پير شيخ نيز قدم در قدم وي نهاد و از روي تضرع و زاري گريهكنان فرمودند يا حضرت شيخ نظر التفاتي به اين ذرة بيمقدار انداز شايد كه از پرتو التفات و نظر كيميا اثر خدام سدره مقام اين گرفتار نفس و هوا از خودي خود خلاصي يابد و در بند اين ديو غدار و غول نا به كار نماند. حضرت شيخ اسماعيل در كمال مرحمت و عطوفت فرمود كه اين شيخزده و مخدومزاده ديگر چه نظر بهتر از اين باشد كه توفيق رفيق گشته و بخت مساعدت نموده كه امروز اكثراً اقران و همسنان شما بگشت در باغ و بستانها در سير و طرب مشغول و مشعوفاند تو پيش اين حقير پير فرتوت مبهوت به اميد تمام اوقات ميگذراني تو را همين بس كه به درجات عاليات خواهي رسيد و همچنين روايت كنند كه پير شيخ و خواجه مشايخ هر دو با حضرت شيخ اسماعيل سيسي قدس سره از نايافتها سخن ميگفتند و شكايت ميكردند حضرت شيخ فرمود تعلق شما به آن باغ تازه كه بهم رسانيدهايد مانع و مزاحم شماست تا ترك تعلق ننماييد وصول به مقصود ممكن نيست. همان شب از سيس به هريرآباد شتافتند و جمع درختان آن باغ را قطع نمودند و چون به خدمت حضرت شيخ اسماعيل بازگشتند يافتند آنچه ميجستند.
يكي ديگر از مريدان شيخ اسماعيل حاج حسن زهتاب شيخ الشيوخ تبريز بيشتر از تربيت يافته از روح پر فتوح مرشد همداني شيخ اسماعيل سيسي است. گويند هر گاه به مزار شيخ اسماعيل وارد ميشد به تلاوت قرآن مجيد مشغول ميشد و با روح پر فتوح شيخ ملاقاتها ميكرد و تربيتها يافته نوبهاي به طريق معهود به تلاوت اشتغال نموده متوجه گشته كه ملاقات واقع نميشود، از اين معني غم و الم بسيار دست داد مراجعت نمود و بيمار گشت شب حضرت شيخ اسماعيل به خواب والد خود شيخ عبدالعزيز رفته كه جانشين شيخ اسماعيل بوده آمده فرموده كه پير حاج حسن را درياب و عذرخواهي كن كه اين دفعه نوبت ملاقات به واسطه آن واقع نشد كه عزيزي از اولياءالله از حوالي گورستان بقيع عبور مينموده و سه شبانه روز مشغول آن بودم بنابراين ملاقات به تاخير افتاد.
يكي ديگر از مريدهاي شيخ اسماعيل پير تاجالدين تولمي (فومني) بود. حضرت مخدوم قدس سره فرمود كه پير حاج مردي تاجر بود و مشرب بلندي داشت به خدمت حضرت مولانا محمد مغربي قدس سره رسيد حضرت مولانا ديد كه جوان قابلي است و مشرب عالي دارد وي را به خدمت حضرت شيخ اسماعيل به سيس برده و او را پنج خروار ابريشم بود و آنها را به شيخ واگذارده و بعد از آن وي را به خلوت نشانده است. مدتي در خلوت نشانده هيچ او را گشادي و حالتي نميشد. به خدمت شيخ عرض كردند، حضرت شيخ خادم را طلبيد و فرمود كه درويشان بغرائي بهم رسان، خادم گفت آن مقدار هيمه نيست كه بغرا توان پخت. حضرت شيخ فرمود كه تاجالدين تولمي پنج خروار ابريشم آورده بود كجاست گفتند در حجره نهاده است فرمود كه بياورند و بدانها ۵ خروار هيزم ضم كرده ميسوزانند كه بغرائي پزند هنوز بغرا پخته نميشود. حضرت شيخ ميفرمايند كه تاجالدين از جنگل گيلان آن مقدار هيزم نياورده كه بغرا توان پخت، پير تاجالدين را حالتي دست داد رو در كوه ميشو نهاد چنانچه چند روز طلب كردند نيافتند آخر كه يافتند جايي نشسته بود و چند پلنگ در اطراف او دست بر دست نهاد نشستهاند. بعضي از جهال زبان طعن ميگشايند كه حضرت شيخ ابريشمها را چرا سوخت بايستي به فقرا قسمت ميكرده حضرت شيخ فرمودند كه حق جل و علا فقرا را روزي رسان است و در اين حكمتي است و سريست از اسرار الهي. اما سوزاندن ابريشمها در روضة اطهار حكايت ديگري است: وقتي پير تاج ابريشمها به خانقاه شيخ اسماعيل در سيس ميبرد جذبهي شيخ ان چنان پير تاج را ميربايد كه حب دنيا و ما فيها از دلش بيرون ميرود و ابريشمها را هديه به زاوية شيخ ميكند. شيخ ميفرمايند كه اين جيفة تو تركيبي است از حلال و حرام اگر تواني حلالش را از حرام جدا كني و حلالش را در راه خدا صرف كن و حراماش را حق هركسي كه هست به صاحبش برسان و اگر قدرت آن را در خود نمييابي به زودي از اين خانقاه بيرون بر كه غرامت آن به درويشان اثر ميكند. خواجه تاج ابريشمها را از خانقاه بيرون آورده و آتش ميزند و همه را پاك ميسوزاند و بعد از آن ترك و تجريد اختيار ميكند و مدتها در خدمت شيخ به رياضات و مجاهدات و صيام يوم و قيام ليل اشتغال ميورزد و گوي سبقت را از اقران و اكفاء ربوده وي را فتوحات حال ميسر ميشود و گويند آخر حال پير تاجالدين به الحاد انجاميد و به آن طور از دنيا رفت. يكي از مريدهاي شيخ اسماعيل شيخ ابراهيم از مشايخ كججان بسيار بزرگ بوده به مكه رفته و به وساطت شيخ اسماعيل سيسي قدس سره به صحبت شريف قطب زمان مشرف گشته و زاويهاي در تبريز در محله چرنداب داشته است.
يكي ديگر از مريدهاي شيخ اسماعيل حضرت پير شيخي بود. از مولانا مير محمد نقل است كه از جد خود مولانا امير كه خلف صديق پير شيخي بود و شنيدم كه فرمود روزي خدمت پير شيخي نشسته بوديم با فرزندان كله پاچه ميخورديم در اثناي آن فرمود: شيخام حضرت اسماعيل سيسي متوجه سفر آخرت است مرا طلبيده، همان لحظه اصلاً مكث نكرد برخاست و متوجه قريه سيس شد چون بدانجا رسيد حضرت شيخ اسماعيل نشسته بود بيمار و بعضي از بزرگان در خدمت ايشان. گفت پير شيخ خوش آمدي جهت ما قند آوردي؟ ميگويد بياورم همان لحظه بيرون ميآيد و متوجه تبريز ميشود و پارهاي قند ميگيرد و خود را به خدمت حضرت شيخ اسماعيل در سيس ميرساند حضرت شيخ ميفرمايند تا از آن قند شربتي ميسازند چون از آن ميآشامد پير شيخي را دعا بسيار ميكند و در آن حال سراي پر اختلال را بدرود كرده ارتحال و انتقال براي بسراي جاويد مينمايند و رحلت آن عالم ربابي در ۲۷ جمادي الاولي سنة ۷۸۵ در يكصد هيجده سالگي بود كه در خانقاه خود در قريه سيس مدفون است. آرامگاه او در سي چهل سال پيش خارج از آبادي در وسط قبرستاني بود و حال آرامگاهاش در وسط شهر توسط شهرداري سيس به صورت آبرومندي ساخته شده و بنام امامزاده شيخ اسماعيل زيارتگاه اهالي است.
مرقد و مزار دو تن از مشايخ ديگر در سيس واقع است از آن جمله پير نورالدين سيسي و پير رجب سيسي رحمة اله تعالي كه در زمان خود بسيار بسيار بزرگ بودهاند و مردم آن حدود اعتقاد بسيار به ايشان هست كه در برآمدن حاجات متوجه مزار آن دو بزرگوار ميشوند.
روايت داستان گونهاي از زندگي عارف نامي شيخ اسماعيل سيس
در تاريخ گذشته ايران، عياران، جوان مردان و پهلوانان هيچ وقت از راهنمائي عارفان و صوفيان بي نياز نبودند و براي اينكه عياران و قهرمانان بر خصم درون و بر خصم برون پيروز شوند احتياج به دعا و راهنمائي آنها داشتند. علاوه بر كتابهاي معروف حماسي مثل گرشاسب نامه و شاهنامه و … كتابهاي قصه و داستانهاي عوام كه در محلهاي تجمع مردمان در گذشته خوانده ميشد، مثل داستانهاي سمك عيار، خاوران نامه، امير حمزه و … نويسندگان و گزارندگان اين نوع داستانهاي قهرماني، قهرمانان داستانهايشان را قبل از اينكه عازم نبرد بشوند يا براي مبارزهي تن به تن با دشمنان بروند آنها را روانه خانقاهها و تكايا ميكردند تا عازمان و صوفيان و پيران دير قهرمانان را راهنمائي و دعا و تلقين پيروزي كنند و يا در بعضي از داستانها عازمان و صوفيان را سر راه قهرمان قرار ميدادند كه براي آنها از خدا طلب پيروزي كند.
وقتي قصاصان و قصه نويسان اسب سركش خيال را در دنياي خيالي خودشان به جولان در ميآورند، دنياي مجازي را با واقعيتهاي جوامع خودشان تلفيق ميكردند كه داستانها براي شنودگان ملموستر و آشنا جلوه كند. در موضوع مورد نظر يعني عارف بزرگ شيخ اسماعيل سيسي قصه نويسي بنام مولاناي اعظم شيخ محمد مشهور به بيغمي تبريزي درست صد سال بعد از فوت شيخ اسماعيل در خانقاه خودش در سيس او را وارد يكي از داستانهاي داراب نامه ميكند. در اين داستان شيخ اسماعيل درست همان مشخصاتي دارد كه در تذكره، و كتابها آمده است و داراي همان كراماتي است كه در كتابها ذكر شده است. از نام محمد مولانا بيغمي پيداست كه دستي هم در عرفان داشته و شيخ اسماعيل را بخوبي ميشناخته است.
داراب نامه داستانهاي كهن ايراني است باز مانده از دوران كيانيان، اما مولانا محمد بيغمي تبريزي آن داستانها را با رنگ بوي اسلامي قرن نهم هجري روايت كرده است. كتاب داراب نامه را استاد ذبيح اله صفا تصحيح نموده است و در سال ۱۳۴۱ توسط بنگاه ترجمه و نشر كتاب منتشر شده است و بارها مكرر به چاپ رسيده است. د راين داستانها مولانا محمد بيغمي با توجه به زندگي شيخ اسماعيل سيسي كه در تذكرهها مضبوط است كرامات ايشان را مثل قصه نويسان ديگر شاخ و برگ داده و داستان را بصورت پهلواني و عياري و تا حدي عرفاني در آورده است. زمان قصه مثل اكثر قصههاي مردمي و عاميانه ميتواند در تمام زمانها اتفاق افتاده باشد اما مكان داستان در آذربايجان و بيشتر در حوالي مرند در محل خانقاه خود شيخ اسماعيل در دامنهي كوه ميشو ميگذرد. داستان بيشتر بر مدار كمكهاي شيخ اسماعيل با الهام از هاتف غيبي و از اينكه توسط كمكهاي غيبي او، قهرمانان ميتوانند از صحراي محرقات بگذرند و از دنياي ظلمات جان سالم بدر برند و ده سال راه را به كمك و راهنماي شيخ اسماعيل و پريان در چهار روز طي كنند و با قايقهاي امدادي از درياها بگذرند و در آخر طلسم گنبد شيشهاي را بشكنند و …
،، اما ما آمديم بر سر قصهي داستان صاحب محنت، شاه آذر بايگان، سلطان ملك مرند شاه زاده مظفر شاه با آن يار و وفادار آن صاحب يگانه و آن عيار فرزانه و آن سرهنگ سپاه، آشوب عيار، شب رو طرار كه در عقب بانو پور انداخت، سلطان زنان و خاتون ايوان و ماه آسمان و سرو بوستان و اسير به سحر جادوان و مبتلاي ظلم ظالمان تورانداخت بانو … بهتر است مشرح اين داستان جالب در كتاب داراب نامه خوانده شود.
چاپ شده در ویژه نامه یادواره استاد دکتر محمد علی موحد
منابع
۱- نفحات الانس عبدالرحمان جامي.
۲- روضات جنان و جنات الجنان: حافظ حسين كربلاي تبريزي.
۳- روضة اطهار: محمد امين حشري تبريزي.
۴- مسائل عصر ايلخاني. دكتر منوچهر مرتضوي.
۵- سيري در تصوف آذربايجان دكتر صمد موّحد.
۶- ديوان كامل شمس مغربي به اهتمام دكتر ابوطالب ميرعابديني.
۷- داراب نامه مولانا محمد بيغمي تبريزي به تصحيح دكتر ذبيح اله صفا.
منبع :
نوشته شده در شمع جادوی امید
ویژه نامه مراسم نکوداشت استاد دکتر محمد علی موحد
احد سيس
تشكر از اقاي اذري كه مطالب ارزنده در مورد اين بزرگوار نوشتند تشكر